عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

2 ضربه ی پتک

به مدت دوماه بود که داشتم با خودم کلنجار میرفتم و بقیه مردم روی زمین رو برای اتفاقاتی که برام افتاده بود مقصر میدونستم و از هرگونه تفکری که به خودم و ذات خودم برمیگشت فرار میکردم و به نوعی برام مثل یک زندان بود با دیوار های بزرگ که خودم رو توش حبس کرده بودم و تنها راه ارتباطیم با بیرون رادیویی کوچیک بود که از قرنها پیش دست به دست تو خاندان ما چرخیده بود تا بتونه ماموریتش رو انجام بده و داخل این دیوار های بلند یاور و مونس من باشه و از همه مهمتر این مساله در باره ی رادیویه کوچیک عتیقه من مهمه که دقیقا چیز هایی رو از اون باند های کوچیکش پخش میکرد که من دوست داشتم بشنوم نه تمام حقایق موجود در دنیای واقعیه بیرون از اون دیوار ها..

مثل توپی شده بودم که به جای اینکه تو یه مسیر مشخص بچرخه و یا هدفش رو به سمت دروازه پیدا کنه یکی داشت مثل بازیکنای بستکبال به زمین میکوبیدش و باعث درجا زدنش میشد

یادمه بهار میگفت تو خودت شمشیر رو میدی دست بقیه که تو قلبت بکنن اره اینجا هم من خودم رو دادم دست اون بسکتبال باز ناشی و ازش یه قهرمان ساختم... یه چیزیو باید بدونی اونم اینه که من این کارو از بزرگیه قلب خودم انجام میدم و دوست دارم باعث ترقی بقیه باشم این که من میتونم یکیو از صفر تبدیل به یه قهرمان کنم کار هرکس نیست ولی خوب ضرر های زیادی نصیب من میشه چون تا به امروزه هیچ کدوم از این شخصیت هایی که در هر برهه زمانی حکم ابزار یا دوست یا هر وسیله یی رو براشون داشتم هیچ کدومشون شخصیت یه قهرمان رو نداشتند و فقط به اون مقام قهرمانی رسوندمشون  نه اینکه بخوان از اون شخصیت بهره مند باشند. که البته ضعف از من هم بوده به خاطر انتخاب این افراد یا شاید هم به خاطر عدم تربیت صحیح این ورزشکار نماها....

که خوب نمونه بارز زیاد هست یکیش همین بهار...

همه ی اینها رو گفتم که خب دلیلی بشه بر این اتفاق که چند روز اخیر افتاد و من شروع کردم به خودم اومدن که چرا باید اینطور باشه ؟؟چرا باید نعمت رو بدی دست کسی که قدرشو نمیدونه و ازش بلد نیست درست استفاده کنه؟؟ بعدش به جای اینکه اون شخص رو برای کفر نعمتش تنبیه کنی بیای و خود اون نعمت رو زیر سئوال ببری؟؟

من هنوز تو چون  وچرای شخیتش موندم و نمیتونم خوب در موردش قضاوت کنم چون خوب اولش بهش خیلی سخت اعتماد کردم خوب تونست که اعتماد منو جلب کنه بعد به یکباره تمام دیوار های شیشه ایی از جنس اعتماد منو که به دور خودش درست کرده بود رو با دقیقا دو ضربه ی پتک خراب کرد والبته دلیلش رو هم دقیق توضیح داد ولی خوب حماقتش تو فرار از من و سعی از نشنیدن تصمیمات من که خب میتونست مسئولیت زیادی رو برای هر دونفر به ارمغان بیاره ، باعث شد که باز سازی اون دیوار دوباره کار سختی باشه و من برای کسی که نمیخوام، مجبور به استفاده کشنده ترین سلاح شخصیتیم بشم که میتونه خیلی هارو از پا در بیاره و البته تو دراز مدت به مانند یک بمب شیمیایی میمونه...

اره متاسفانه بلاجبار مجبور به استفاده از اون شدم و برای بازیابی خودم و استفاده از قدرت وجودیه خودم این تنها راه هست که تو این برهه سخت زندگیم خودم رو دوباره سر پا کنم

یادته که بهت هشدار داده بودم اگه این اتفاق بیا افته چی میشه؟؟
بشین و نگاه کن که چطور تموم زیر و بمت رو به این بازی میکشم و چطور به زانو در میارمت اون هم بدون اینکه بخوام ضرری به کسی برسونم.

امسال تابستون برای من یکی از بهترین فصل های زندگیم میشه و قدرتی رو بازیابی میکنم که قبل از عید شروع به فرا خوندش کردم و اون دو قدرتی که احضار شدن تو کل تابستون قدم به قدم با من همراه خواهند بود و شما تمام آدم های فانی جز نظاره هیچ کار دیگه ایی نمیتونید بکنید

چون میخوام بعد از مدت ها خودم باشم با تمام نیرویی که تو تمام این سالها در حال جمع آوریش بودم.



نظرات 2 + ارسال نظر
نازنین یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://www.1370912.blogfa.com

رامین جان چرا ذهنتو اینقدر درگیر مسائل میکنی؟ خودتو بی خود خسته میکنی بابا بی خیال همه چیزو پیچیده نبین
ببخش من درحدی نیستم که نصیحت کنم ازاین چرتو پرتا هم خوشم نمیاد

عزیز دل من نازنینم این وبلاگ کلا در مورد همین چیزاست فدات شممینویسم که در گیر نشم مینویسم تا اینجا برام مثل ضربه گیر باشه تا برای بقیه آسیبش کمتر شه

اکبر شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://stadirani.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
واقعا که کارت عالی شده الان که فونتها را تونستی یکی بکنی خیلی جالب شده ایول همین طور ادامه بده انشاءالله موفق باشی

منون اکبر جان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد