عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

فروغ خاموش شده...

چه قدر ما آدما عجیبیم... نه؟

یکی رو که بهش خیلی علاقه داری از دست میدی! خودتم نمی فهمی برای چی! هر گز خودشم حقیقت رو بهت نمیگه... نمیدونی دلیلش چیه و چه حقیقتی رو داره پنهون میکنه که حاضره برای پنهون کردنش تمام دروغ های بزرگی که حتی تمام شخصیت خودش رو زیر سئوال میبره رو به زبون بیاره تا ازت دوری کنه و تو حقیقت رو نتونی تشخیص بدی...

این عجیب بودن اونه ...

خودت برعکسشی... تو دوستش داری بیشتر از هر دختر دیگه ایی و اینقدر که حاضری براش هر کاری انجام بدی تا شاد باشه حتی اگه بخواد با یکی دیگه باشه... دلت میخواد بشینی و ساعت ها به صورت زیباش و به حرکات دلفریبش چشم بدوزی... دلت میخواد خیلی چیز ها و آزادیهات و فدای با اون بودن بکنی ولی وقتی لحظه با هم بودن میرسه میبینی نمیتونی با تمام عشقی که بهش داری دروغ هاش رو که شاید حتی برای سالم نگه داشتنت و به عقیده خودش برای فداکاری که در حق تو کرده، ببخشی و این حس آزارت میده و یه جور بی اعتمادی ناب به همراه داره...

دلت میخواد بهش اس ام اس بدی یا بهش زنگ بزنی و به نوعی باهاش در تماس باشی ولی میدونی این صبر نداشتنت میتونه به قیمت زیر سئوال بردن شخصیتت و از دست دادن حتی سایه اش تموم بشه...

با تمام این حالات باز تمنای یک بوسش تمام وجودت رو به آتیش میکشونه ...

وای بر من که اسیر این بودن در گذشته شدم ..

وای بر من که با این همه توانمندی اسیر راز های ناگفته و تاریک شخصیت عشق بزرگ زندگیم شدم...

گیچ و مبهوتم و سردرگم...

حتی دیگه به خودمم اعتماد ندارم... نمیدنم تو این رابطه ی سایه وار چی درسته و چی غلط ... هیچ کس هم نیست که کمک حال من باشه... حتی دختر هایی که گاه گدار وارد زندگیم میشن و خطی رو دیواره وجودیم از خودشون به جا میزارن...

ولی نیروهای سفید بهم میگن با صبر کردن اتفاق های جالبی میوفته...

.وای اگه بدونی صبر کردن چه سخته...

بیشتر از همه میترسم که درگیر نوعی بیماری باشه ...

نمیدونم الان چی میخوام!
بودنتو!؟

غرورتو؟!

شکستتو؟!
تایید حرف خودم؟!
یا شادیتو و دوریتو از خودم؟!

ولی در همه حال سلامتیت برای من حیاتیه....

نظرات 2 + ارسال نظر
وبگرد پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

اینکه آدم کسی رو دوست داشته باشه و حاضر باشه از خواسته های خودش به خاطر عشقش بگذره، خیلی قابل تحسین و ستایش هست. اما باید بدونیم که گاهی کسی که عشقمون رو دو دستی تقدیمش می کنیم لیاقت این عشق رو نداره. عشق یک ارتباط دو طرفه است شاید تو اولین قدم ها خیلی کند پیش بره اما وقتی به بلوغ برسه هر دو نفر حاضر به فداکاری هستن و سعی می کنن کاری نکنن که موجب آزار همدیگه بشن.
اگه دختری یا پسری بهت بگه که می خواد با کس دیگه ای باشه و در عین حال ارتباطش رو با تو حفظ کنه اونم وقتی که میدونه تو به چشم یه دوست معمولی نگاهش نمی کنی و امید برگشتش رو داری و هنوز دوستش داری، اسمش سوء استفاده از احساس تو هست.
پذیرش دروغ های کسی هم که دوستش داری یک اشتباه محض هست. نذار کسی از احساسات سوء استفاده کنه.
حرفم رو رک گفتم چون خودم هم یک سال و نیم پیش تو چنین شرایطی بودم و خیلی سخت بود که تشخیص بدم که کسی از احساساتم سوء استفاده می کنه. اون روزا یاد این شعر افتادم:( یادمان باشد که اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم. ) به خاطر همین تمام روابطم رو خیلی جدی قطع کردم و تو اون دوران بر اثر قطع رابطه و دوری از شرایطی که گیجم می کرد تونستم وقت کافی برای فکر کردن پیدا کنم و تمام مسائل رو از هم تفکیک کنم و اصلا از خودم بپرسم احساس من چیه؟ عشقه؟ عادته؟ هوسه؟ یا... و دیدم هنوز انقدر ارزش دارم که نذارم کسی ازم سوء استفاده کنه. گاهی حیف از احساس پاکی که بخواد خرج بعضی انسان نماها بشه. بعد از یک سال و نیم از قطع رابطه ام انگار زندگیم از تاریکی و غصه پاک شده و با یه انرژی خاصی به زندگیم نگاه می کنم و واقعا خوشحالم.
یادت باشه که دختر و پسرای زیادی تو این دنیا هستن و وقت زیادی هم وجود داره، فقط این ما هستیم که از (تغییر) می ترسیم.
امیدوارم تو هم بتونی راهت رو پیدا کنی.
موفق باشی...

مرسی دوست من همیشه بهم لطف داری
حرفات حقیقت بوده تو باقی رابطه هام ولی خودت بهتر میدونی الان برام کمی سخته قبولش با اینکه تو همون رابطه خیلی چیزا خوب بود
ولی میگم باید حق با تو بلاهش چون اگه وافعا عشق بود از طرف اون به اینجا نمیکشید ولی کنار اومد باهاش خیلی سخته
==============
راستی من پسرم همونطور که از اسمم مشخصه و اینکه مطمعنا همجنس گرا نیستم
پس باقی پسر های دنیا از لیست حذف میشن

همیشه با همین اسم برام پست کامنت میزاری خوسحال میشم کمی بیشتر بشناسمت
ممنون

وبگرد چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ

سلام مجدد... خوشحالم که با حرفام موافقی. تو هم لطف داری.

میدونم پسری و از پست های قبلیت هم کاملا معلومه همجنس گرا نیستی. مخاطبم رو تو و یا هر کس دیگه ای که این نظر رو بخونه قرار دادم و واسه همین نوشتم که دختر و پسرهای زیادی تو دنیا هستن...
من علاقه ی زیادی به خوندن وب دارم و گاهی بعضی وب ها حتی اگه خیلی پربازدید نباشن توجه م رو جلب می کنن. مثل وب تو. توجه م رو جلب کرد چون تقریبا هم سن و سالیم و دغدغه های و افکار مشترک داریم. به خاطر همین مطالبت رو دنبال کردم تا ببینم به کجا میرسی. امیدوارم از حضور گاه و بی گاه یه مهمون ناخونده تو وبت بدت نیاد.

نه عزیزم خوشحال میشم از وجودت بهره مند باشم
اره من زیاد دنبال بازدید و این چیزا نیسم هر از چند گاهی برای دل خودم مینویسم بدون بند و قافیه یا هر چیز دیگه ایی
تافط دور بریزم غمامو

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد