عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

یاور

اینو از یه سایت سکسی که داشتان میزاشت برداشتم خیلی قشنگه به نظرم



رو به روی تو کی ام من؟
یه اسیر سرسپرده - چهرهء تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم؟
کوه تنهای تحمل - بین ما پل عذابه من خسته پایهء پل
ای که نزدیکی مثل من، به من اما خیلی دوری - خوب نگاهی کن تا ببینی چهرهء درد و صبوری
کاشکی میشد تو بدونی من برای تو چی هستم؟ - از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم - غروره سنگم - اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم - تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم - تنها غروره - عصای دستم
از عذاب با تو بودن، در سکوت خود خرابم - نه صبورم و نه عاشق، من تجسم عذابم
تو سراپا بیخیالی من همه تحمل درد - تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستم رو تا کرد..





اگه هم صدام بودی، اگه هم صدام بودی
هیچکی حریفم نمیشد - کوه اگه رو شونه هام بود کمرم خم نمیشد
تو اگه خواسته بودی، آخ، تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی، موندنی ترین بودم، عمر صدام کم نمیشد
اگه هم صدام بودی، اگه هم صدام بودی...

سرنوشت




من ساختم...

اون هم پا یه پای من با همه چی ساخت...

من  به پاش موندم ...

شاید اون هم مونده... شایدم نه...

روزگار با هیچکوممون نساخت...

از هرجور آدم و آدم نمایی که فکرشو بکنی دور و برم هستند...

ولی اونی که باید باشه نیست...

تنها چیزی که الان برام مونده خاکستر کردن تموم سیگار هایی هست که زمان بودنش آتیش نگرفت...


ما همه اسیر امواج بی رحم سرنوشتیم...

                                                                 و چشم به راه آینده ایی دور و غبار آلود....




فروغ

تنها ام و عطر تنت در خانه جاریست

بوی زلفت که از خاطراتم می تراوشد

بر هوای اتاق مستولی شده

و مرا مدهوش کرده

یاد نجابت آن نگاه شرمگین

خرمن شوق وجودم را به آتش کشاند.

برای باز آمدنت حیاط خانه را

با خون خود سنگفرش میکنم

که زلاله ی چشم مستت

مرا به دنیای درون خود برگردانیده است...

کلاس آمار 89/8/28

شیاطین




به شیاطین خواهم پیوست...،

 تا طلوعی بدارم غمگین، در این زمانه ی بی عصمت.

تا قد کشم، هرچند ناراست ،

که با همه ی وجود فریاد بر آورم که من هستم.

۸۶/۱۲/۱۰




مرز





من به مرز رسیدم.

دریا طوفانیست،

آسمان ابریست،                                     

راز نجات در ستاره هاست، راه به آنها پیوسته است! ولی افسوس...!!! ،

 خورشید محبت است که ارزانی میشود.

خورشید، عشق است.

اما من به ستاره نیاز دارم ، نه به بیش از آن...





اریخ این نوشته به ۲۷/۵/۱۳۸۷ برمیگرده.

از سیاق نوشتنم مشخصه که خیلی خام تر از الانه..