عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

رای گیری

چه جالبه که گاهی اوقات هیچ سوژه ایی نباشه که ازش بنویسی یا مثل الان من یه سوژه داشته باشی بترکون ولی جرات نوشتنش رو نداری از بس خطرناکه ...

-------------

مدتی پیش یکی از بچه ها در مورد روابط دختر و پسر چیزی ازم پرسید و من شروع کردم براش توضیح دادن...

در انتهای صحبتم دوست عزیز بهم گفت :

رامین باید یه وبلاگ درست کنی و این چیزایی که بهم گفتی و باقی اطلاعاتت رو بزاری تو نت تا همه ببینن و خیلیا که هنوز تو ارتباط با جنس مخالف مشکل دارن ازش بهره مند بشن

---

بهش گفتم چرت نگو بابا منو چه به این حرفا ، میدونم خب تئوریک خیلی اطلاعاتم زیاده ولی مشکل اینه که نمیتونم اینو دسته بندی کنم و به ترتیب مثل یه سری جلسات بزارم تو وبلاگ

و مهمتر اینکه در این مورد تا یکی ازم سئوال نپرسه من نمیتونم براش توضیح بدم خوب----

ولی از اون زمان به بعد فکرم درگیر این قضیه شد، که اگه بتونم این همه اطلاعات رو به جریان بندازم هم میتونم توی نوع نوشتنم تغییر ایجاد کنم هم اینکه قدرت نوشتنم زیاد تر میشه

و از همه مهمتر خیلی ا زکسایی که منم میشناسمشون و خیلیای دیگه که نمیشناسمشون شاید نوشته هام کمکی باشه براشون در راه رسیدن به هدف ذاتیشون ولی مشکل دیگه اینه که میترسم مبادا بخواد سو استفاده بشه از این قضیه و یا اینکه اگه دخترا بخونن این متن رو ممکنه بگن که چه احمقانه یا ممکنه نسبت بهش سپر دفاعی بسازن

هر چند خیلی از چیزایی که بخوام در این باره بگم چیزی نیست که بتونن جلوش دفاع کنن و قدرت استفاده از نقطه ضعف های زننونشونه

کلا نمیدونم ایا این کارو بکنم یا نه؟ ایا تو فیس بوک پیج بزنم یا همینجا بنویسم؟

یا هر چیز دیگه ایی اگه پیشنهادی دارید بهم بگید

فروغ خاموش شده...

چه قدر ما آدما عجیبیم... نه؟

یکی رو که بهش خیلی علاقه داری از دست میدی! خودتم نمی فهمی برای چی! هر گز خودشم حقیقت رو بهت نمیگه... نمیدونی دلیلش چیه و چه حقیقتی رو داره پنهون میکنه که حاضره برای پنهون کردنش تمام دروغ های بزرگی که حتی تمام شخصیت خودش رو زیر سئوال میبره رو به زبون بیاره تا ازت دوری کنه و تو حقیقت رو نتونی تشخیص بدی...

این عجیب بودن اونه ...

خودت برعکسشی... تو دوستش داری بیشتر از هر دختر دیگه ایی و اینقدر که حاضری براش هر کاری انجام بدی تا شاد باشه حتی اگه بخواد با یکی دیگه باشه... دلت میخواد بشینی و ساعت ها به صورت زیباش و به حرکات دلفریبش چشم بدوزی... دلت میخواد خیلی چیز ها و آزادیهات و فدای با اون بودن بکنی ولی وقتی لحظه با هم بودن میرسه میبینی نمیتونی با تمام عشقی که بهش داری دروغ هاش رو که شاید حتی برای سالم نگه داشتنت و به عقیده خودش برای فداکاری که در حق تو کرده، ببخشی و این حس آزارت میده و یه جور بی اعتمادی ناب به همراه داره...

دلت میخواد بهش اس ام اس بدی یا بهش زنگ بزنی و به نوعی باهاش در تماس باشی ولی میدونی این صبر نداشتنت میتونه به قیمت زیر سئوال بردن شخصیتت و از دست دادن حتی سایه اش تموم بشه...

با تمام این حالات باز تمنای یک بوسش تمام وجودت رو به آتیش میکشونه ...

وای بر من که اسیر این بودن در گذشته شدم ..

وای بر من که با این همه توانمندی اسیر راز های ناگفته و تاریک شخصیت عشق بزرگ زندگیم شدم...

گیچ و مبهوتم و سردرگم...

حتی دیگه به خودمم اعتماد ندارم... نمیدنم تو این رابطه ی سایه وار چی درسته و چی غلط ... هیچ کس هم نیست که کمک حال من باشه... حتی دختر هایی که گاه گدار وارد زندگیم میشن و خطی رو دیواره وجودیم از خودشون به جا میزارن...

ولی نیروهای سفید بهم میگن با صبر کردن اتفاق های جالبی میوفته...

.وای اگه بدونی صبر کردن چه سخته...

بیشتر از همه میترسم که درگیر نوعی بیماری باشه ...

نمیدونم الان چی میخوام!
بودنتو!؟

غرورتو؟!

شکستتو؟!
تایید حرف خودم؟!
یا شادیتو و دوریتو از خودم؟!

ولی در همه حال سلامتیت برای من حیاتیه....

2 ضربه ی پتک

به مدت دوماه بود که داشتم با خودم کلنجار میرفتم و بقیه مردم روی زمین رو برای اتفاقاتی که برام افتاده بود مقصر میدونستم و از هرگونه تفکری که به خودم و ذات خودم برمیگشت فرار میکردم و به نوعی برام مثل یک زندان بود با دیوار های بزرگ که خودم رو توش حبس کرده بودم و تنها راه ارتباطیم با بیرون رادیویی کوچیک بود که از قرنها پیش دست به دست تو خاندان ما چرخیده بود تا بتونه ماموریتش رو انجام بده و داخل این دیوار های بلند یاور و مونس من باشه و از همه مهمتر این مساله در باره ی رادیویه کوچیک عتیقه من مهمه که دقیقا چیز هایی رو از اون باند های کوچیکش پخش میکرد که من دوست داشتم بشنوم نه تمام حقایق موجود در دنیای واقعیه بیرون از اون دیوار ها..

مثل توپی شده بودم که به جای اینکه تو یه مسیر مشخص بچرخه و یا هدفش رو به سمت دروازه پیدا کنه یکی داشت مثل بازیکنای بستکبال به زمین میکوبیدش و باعث درجا زدنش میشد

یادمه بهار میگفت تو خودت شمشیر رو میدی دست بقیه که تو قلبت بکنن اره اینجا هم من خودم رو دادم دست اون بسکتبال باز ناشی و ازش یه قهرمان ساختم... یه چیزیو باید بدونی اونم اینه که من این کارو از بزرگیه قلب خودم انجام میدم و دوست دارم باعث ترقی بقیه باشم این که من میتونم یکیو از صفر تبدیل به یه قهرمان کنم کار هرکس نیست ولی خوب ضرر های زیادی نصیب من میشه چون تا به امروزه هیچ کدوم از این شخصیت هایی که در هر برهه زمانی حکم ابزار یا دوست یا هر وسیله یی رو براشون داشتم هیچ کدومشون شخصیت یه قهرمان رو نداشتند و فقط به اون مقام قهرمانی رسوندمشون  نه اینکه بخوان از اون شخصیت بهره مند باشند. که البته ضعف از من هم بوده به خاطر انتخاب این افراد یا شاید هم به خاطر عدم تربیت صحیح این ورزشکار نماها....

که خوب نمونه بارز زیاد هست یکیش همین بهار...

همه ی اینها رو گفتم که خب دلیلی بشه بر این اتفاق که چند روز اخیر افتاد و من شروع کردم به خودم اومدن که چرا باید اینطور باشه ؟؟چرا باید نعمت رو بدی دست کسی که قدرشو نمیدونه و ازش بلد نیست درست استفاده کنه؟؟ بعدش به جای اینکه اون شخص رو برای کفر نعمتش تنبیه کنی بیای و خود اون نعمت رو زیر سئوال ببری؟؟

من هنوز تو چون  وچرای شخیتش موندم و نمیتونم خوب در موردش قضاوت کنم چون خوب اولش بهش خیلی سخت اعتماد کردم خوب تونست که اعتماد منو جلب کنه بعد به یکباره تمام دیوار های شیشه ایی از جنس اعتماد منو که به دور خودش درست کرده بود رو با دقیقا دو ضربه ی پتک خراب کرد والبته دلیلش رو هم دقیق توضیح داد ولی خوب حماقتش تو فرار از من و سعی از نشنیدن تصمیمات من که خب میتونست مسئولیت زیادی رو برای هر دونفر به ارمغان بیاره ، باعث شد که باز سازی اون دیوار دوباره کار سختی باشه و من برای کسی که نمیخوام، مجبور به استفاده کشنده ترین سلاح شخصیتیم بشم که میتونه خیلی هارو از پا در بیاره و البته تو دراز مدت به مانند یک بمب شیمیایی میمونه...

اره متاسفانه بلاجبار مجبور به استفاده از اون شدم و برای بازیابی خودم و استفاده از قدرت وجودیه خودم این تنها راه هست که تو این برهه سخت زندگیم خودم رو دوباره سر پا کنم

یادته که بهت هشدار داده بودم اگه این اتفاق بیا افته چی میشه؟؟
بشین و نگاه کن که چطور تموم زیر و بمت رو به این بازی میکشم و چطور به زانو در میارمت اون هم بدون اینکه بخوام ضرری به کسی برسونم.

امسال تابستون برای من یکی از بهترین فصل های زندگیم میشه و قدرتی رو بازیابی میکنم که قبل از عید شروع به فرا خوندش کردم و اون دو قدرتی که احضار شدن تو کل تابستون قدم به قدم با من همراه خواهند بود و شما تمام آدم های فانی جز نظاره هیچ کار دیگه ایی نمیتونید بکنید

چون میخوام بعد از مدت ها خودم باشم با تمام نیرویی که تو تمام این سالها در حال جمع آوریش بودم.



بکارت

تقدیم به تمام کسایی که تو2 هفته گذشته این سوال رو ازم پرسیدند:


نظرت درباره ازدواج با دختری که پرده ی بکارت نداره چیه؟


خب، اجازه بدید بهتون بگم که من شخصا برای ازدواج مثل هرآدم دیگه ای ملاک های خاصی دارم به مانند صداقت، وفاداری و....

هیچ انسانی بر روی زمین وجود نداشته و نخواهد داشت که از هر لحاظ کامل باشه و چنین چیزی به خاطرمحدودیت زمانی که برای ما انسانها وجود داره غیرممکنه واین زمان برای ما به مثابه قفس فلزی دایره وار وچرخ مانندیه که داریم توش زندگی میکنیم و خواه ناخواه مارو به همون سمتی میبره که مقصد خودشه و برای ما محدودیت های بزرگی به وجود آورده.

با علم بر اینکه هیچ انسانی کامل نیست پس چرا ما آدمها دنبال کسی میگردیم که از همه نظر کامل باشه؟

با توجه به این که ما خودمون هم دارای عیب و نقص های زیادی هستیم!؟

شخصا طرز تفکرم اینطوره که برای مثال اگر آدمها رو براساس خصوصیت های نیک و پسندیدشون امتیاز بندی کنیم و بهشون نمره بدیم از10 نمره ، آدمهای اطرافمون همه دارای نمره خاصی میشند حتی خیلی ها هم در یک رده ممکنه قراربگیرن با فرض برابر نبودن اخلاقیاتشون...

ما از شخص مورد نظر خودمون انتظار داریم از10 نمره امتیازکامل داشته باشه ویا بیشترین عدد رو نصیب خودش کنه.

حالا تصور کنید اشخاص متفاوتی مورد نظر هست ، با امتیاز های 8/6/7/8/7/7/9

از ان هفت نفر آیا شما دقیقا اون  شماره ی بالا رو انتخاب میکنید؟؟

مسلما جوابتون نه هست.چون باید هر کس رو مورد ارزیابی قرار بدید و و ببینید مثلا اونی که امتیازش 6 شده خوبیاش چی بوده و نقصاش چی بوده و همینطور همه دیگر اعضای مورد نظر رو.

مثلا یکی اخلاق خوبی داره و خیلی زیباست ولی سواد نداره و یا فرهنگ خونوادش خیلی پایین تر از خونواده ی شماست

یکی خیلی متشخصه و خیلی با سواد اهل زندگی خونواده خوب و خلاصه خیلی چیزارو داره ولی صورت بسیار زشتی داره که باعث شده نمرش بشه 9 یا لکنت زبان خیلی شدیدی داره که قابل درمان نیست...

یکی هم  زیباست هم خوشتیپ سطح سوادش هم خوبه خونوادش هم با شما سازگاره ولی قبلا سکس داشته و بکارت نداره از طرفی میشه بهش اعتماد کرد و به صداقت و وفا داریش شکی نیست و با احتساب همه چیزه دیگه 8 نمره داره از امتیازبندیاتون...

و همینطور باقی افراد هم  بنا به اخلاقیات نیکشون امتیاز بندی میشن

حالا باز هم شما میاید میگید بلا فاصله فلانی بهتره چون خوبیاش بیشتره؟؟

آیا به این فکر نمیکنید که خوبیهای اون شخص با من سازگار هست یا نه؟؟

ایا اصلا من مورد انتخاب اون شخص هستم یا نه؟؟

ایا خوبیاش به بدی هاش میچربه؟ خوب هر چیزی ممکنه دیگه ممکنه یکی همه ی خوبیها رو داشته باشه ولی بیماری قلبی شدید داشته باشه یا هر چیز دیگه که با این که فقط یه ضعف میشه ولی ممکنه به خیلی از خوبیهای مورد نظر شما بچربه! غیر از اینه؟؟؟

پس همه با توجه به این مسائل و احساسی که به طرفمون داریم برای ازدواج کسی رو انتخاب میکنیم.

در مورد بکارت هم نظر من اینه...

چطور امکان داره که یک پرده نازک چند میلیمتری که با یک انگشت هم میتونه پاره بشه دلیل بر شرافت یک دختر باشه؟؟
بعد ما پسر ها که این پرده رو نداریم یعنی بیشرفیم؟؟ یا مقیاسی برای شرافتمون نیست؟؟

اگه این پرده بسیار نازک ملاک شماست چطور میتونید مطمئن بشید که دختری که انتخاب کردید با کس دیگه سکس از پشت رو انتخاب نکرده؟؟؟ یا صرفا فقط با سکس دهانی مشغول نبودند که از هیچ چیز هم اثری نمونده یا مالش ها و ماساژهای مختلف دیگه که رو بدن دختر اثری از خودش به جا نمیزاره رو با کس دیگه ایی تجربه نکرده؟؟؟

آیا چون نمیبینید پس دلیل بر شرافت مند بودنه؟؟ میخواید بگید از ظاهرش میشه فهمید؟؟؟
چند تا دختر میخواید بهتون نشون بدم با چادر که از خیلیهای دیگه بدترند؟ و فقط ظاهر سازی میکنن؟؟ چند تای دیگه میخواید بهتون نشون بدم که سرش رو بلند نمیکنه و تو چشم یه پسر نگاه نمیکنه ولی تو خونه خالی که میاد باید ببینی که چه آتیش پاره اییه؟؟

و جالب اینکه 2 روز بعد از شماره دادن میاد خونت...ها؟؟؟ اینا ملاکاتونه؟؟؟

اگه ایناست پس رسما سرت کلاه رفته جوون.

یه سوال مهم دارم ازتون.

کدوم رو میپسندید:

دختر یا پسری که قبل از آشنایی با شما با خیلی نفرات دیگه سکس داشته و دیگه با کسی جز شما نخواهد بود؟

یا دختر  یا پسری که شما اولین تجربش هستید ولی  بعد از آشنایی باهاتون و در دوران رابطه با شما حالا چه ازدواج چه بقیه با ظاهر سازی و گول زدن شما با بقیه رابطه داره؟؟

من خیلی از خانوما رو دیدم که با اولین دوست پسرشون ازدواج کردن کلی هم اقا پسره ادعای این داشته که زنش ال بوده و بل بوده بعد از ازدواج بیاید ببینید که خانوم داره چه غوغایی دور ازچشم شوهرش بپا میکنه

و بر عکس چرا فکر میکنید که دختری که قبلا سکس داشته نمیتونه به یک نفر / به کسی که عاشقشه ، وفادار بمونه؟؟؟

فکر میکنید دلیل 90 % خیانت هایی که زنها مرتکبش میشن چیه؟؟

عدم آگاهی و رفتار مناسب مرد چه توی رابطه ی جنسی چه در داخل اجتماع و شخصیت اجتماعیش چه ضعف مرد در قسمت مدیریتی و مالی خونه و....

و همینطور هم بر عکس البته با آمار پایین تر

یعنی خیلی از مرد ها هم به خاطر احساس کمبود محبت / عدم رضایت جنسی کافی توسط زن خودشون و.... به سمت باقی زنها میرند

دیشب یک دوست عزیز بهم میگفت که خیلی بچه هستم و این طرز تفکرو بچه گانست و..

ولی دوستای صمیمیه من شاهد بودن که چه دوران سختی رو توی رابطه هام تا به امروز گذروندم و چه اتفاقاتی رو در طول تمام این رابطها به چشم دیدم  و البته من آدمی هستم که تو زندگی باقی مردم  هم توجه میکنم  البته صرفا برای یاد گیری و استفاده از تجربیات اونها.

باور کنید زمانش رسیده که آروم آروم عرف های بی خود مربوط به گذشته رو کنار بزاریم و چشممون رو با آینده باز کنیم چون دنیا در حال تغییره...

خیلی ها رو دیدم که باد دخترهایی عروسی میکنن که قبل از خودشون خوب با یه تعدادی بودن ولی باز طرف دم از این میزنه که دختر باید دست نخورده باشه  ولی بعد از این اتفاق باجبار قبول میکنن که همینه که هست و زندگیشون براشون جهنم میشه.

آیا با افزایش آگاهی خودمون نمیتونیم بهتر زندگی کنیم؟؟

مگه دختر های عزیز مملکت ما مگه شیئ یک بار مصرف هستند که اگه یه بار سکس داشتن بگیم دیگه بدرد نمیخورند باید کنار گزاشته بشن؟؟؟

هر چیزی که برای ما پسر ها رواست باید برای اونها هم روا باشه نه اینکه پسر بعد از سکس ازش با موفقیت اسم میبرند ولی دختر رو ازش به عنوان کسی که فقط زیر خواب بوده؟ و سکس هرز رو برای پسر جوونی میدونن ولی برای دختر گناهی که باعث ترد شدنش از همه چیزو هر چیزی میشه؟؟؟

اینا درسته؟؟؟؟

 ما آدمیم با ظرفیت بی پایان بیاید خودمونو بهتر بشناسیم و نگذاریم نظرات دیگرون بر ما حکم رانی کنه مخصوصا بر زندگیه شخصی مون...

با تغییر تک تک ماها جامعه هم عوض میشه فقط کافیه به سهراب گوش کنیم که میگفت:


چشم ها رو باید شست...

جور دیگر باید دید  ...

 

به امید شاد بودن تک تک شما عزیزان

بازدید

عجب رسمی شده زندگی تو این دنیای وا نفسا...

التماست میکرد واسه «تابو» ی بزرگ زندگیت... حالا بهش چشم غرّه میری که به بازی گرفتت...

مجبوری این کارو بکنی... چون هنوز اون قدر احمقی که دوستش داری و تو سرسرای دلت براش زمین خاکی رو فرش چین کردی که شاید...

بعد از این همه مدت ، با این همه این آدم مختلف،  باز تو دام اون احساس ظالم افتادی و تو دلت بهش  میگی ...

آفرین...

که تونستی اینقدر  راحت اون سگ وحشی  رو دست آموز کنی و وسط بیابون ولش کنی...

و لعنت...

به خاطر لگد مالیه آخرین جوانه ی اعتماد به این نسل تباه شده از جنس آتش...

.

.

.

.

و این سر در گمی چیه زمانی  که
 تمناش میکنی، وقتی ازت دوره
و متففری ازش وقتی به سمتت میاد...
و تو بهتر از هر کس میدونی که نزد تو هیچ گناهی از یاد نمیره حتی اگه بخشیده بشه....