عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

عقاید ذهنی

این وبلاگ در مورد عقاید ذهن مغشوش من و برخورد من در مقابل اتفاقات زندگی است

یاور

اینو از یه سایت سکسی که داشتان میزاشت برداشتم خیلی قشنگه به نظرم



رو به روی تو کی ام من؟
یه اسیر سرسپرده - چهرهء تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم؟
کوه تنهای تحمل - بین ما پل عذابه من خسته پایهء پل
ای که نزدیکی مثل من، به من اما خیلی دوری - خوب نگاهی کن تا ببینی چهرهء درد و صبوری
کاشکی میشد تو بدونی من برای تو چی هستم؟ - از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم - غروره سنگم - اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم - تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم - تنها غروره - عصای دستم
از عذاب با تو بودن، در سکوت خود خرابم - نه صبورم و نه عاشق، من تجسم عذابم
تو سراپا بیخیالی من همه تحمل درد - تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستم رو تا کرد..





اگه هم صدام بودی، اگه هم صدام بودی
هیچکی حریفم نمیشد - کوه اگه رو شونه هام بود کمرم خم نمیشد
تو اگه خواسته بودی، آخ، تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی، موندنی ترین بودم، عمر صدام کم نمیشد
اگه هم صدام بودی، اگه هم صدام بودی...

استادان بسیار، زندگی های بسیار

به مناسبت نمایشگاه کتاب ...

میخوام یک کتاب رو معرفی کنم که موضوع این کتاب برای سالیان سال تو ذهن خودم در حال کنکاش هست و تنها چیزی که میتونم واضح بگم اینه که مسائله به این بزرگی رو نمیتونم رد کنم و به نوعی در زندگیم به مسائلی که گواه بر این قضیه بودند زیاد بر خورد کردم...



 استادان بسیار، زندگی های بسیار :

نوشته برایان.ال.وایس که در مورد تناسخ از دیدگاه روانشناسی بحث می کند. کتاب بصورت رمان نوشته شده و خاطرات واقعی نویسنده که خود یک روانپزشک برجسته و درجه اول است را روایت می کند.

 همه چیز از آنجایی شروع می شود که زنی به دکتر مراجعه کرده و از هراس بیش از اندازه خود از خفگی، تاریکی، آب و مرگ شکایت می کند. درمان های معمول در مورد او به نتیجه نمی رسد و دکتر تصمیم می گیرد از روش هیپنوتیزم در مورد او استفاده کند.
 در این راه او را به دوران گذشته و زمان کودکی خود باز می گرداند، اما چیزی پیدا نمی کند که ریشه این مشکلات باشد. اما ناگهان در طی یکی از جلسات، ذهن ناخودآگاه زن به زندگی های دیگری می رود که به نظر می رسد خودش آنها را تجربه کرده است.
 دکتر وایس به شخصه اعتقادی به این امر ندارد و در آغاز کتاب به وضوح اذعان می کند که به دلیل فرو رفتن در علم کاربردی، به هر چیز که از طریق دانش قابل اثبات نباشد، اعتقادی ندارد. پس این بار هم سعی می کند تمامی این موارد را به مسایلی طبیعی و ملموس مربوط کند. اما وقتی که زن تحت هیپنوتیزم، از پنهان ترین رموز زندگی دکتر پرده بر می دارد، برای او راهی نمی ماند جز اینکه با دیدگاه بازتری به ماوقع بنگرد.
 زن در یکی از زندگی های خود زنده به گور شده بود و به همین دلیل از تاریکی می ترسید. چندین بار بیماری بر اثر آب آلوده را در چند زندگی تجربه کرده بود و به همین خاطر از آب وحشت داشت. وحشت او از خفگی هم به همین زندگی بر می گردد. وقتی که در حالت بیهوشی و زیر عمل جراحی نای، گفتگوی پزشکان در مورد امکان مرگ خود بر اثر خفگی را در حال ناخودآگاه می شنود.
 در مورد ترس از مرگ، همه چیز به این بر می گردد که فرد تصور درستی از این امر ندارد. نمی داند پشت آن چه چیزی انتظار او را می کشد و آیا زندگی پس از مرگ حقیقت دارد یا نه.
 به شخصه نظر خاصی در مورد این نظریه ندارم، اما جالب است بدانید که این امر را از دیدگاه مذاهب بزرگی چون یهودیت و اسلام نیز بررسی کرده است. هر چند بطور گذرا، اما اگر واقعیت داشته باشد، مسلمانان هم باید در این رابطه بصیرت بزرگی داشته باشند.
 زن هر بار در حین هیپنوتیزم، از زبان افراد دیگری به بیان حقایق این واقعه و رموز زندگی می پردازد و آنها را با عنوان استادان معرفی می کند. کسانی که مراحل زیادی را پشت سر گذاشته اند و به جایگاهی رسیده اند که روح های سرگردان دیگر را در راه رسیدن به بینش یاری و راهنمایی می کنند.
 به گفته آنان هر فرد این کار را انجام می دهد تا ضعف های خود را در زندگی های متوالی جبران کند و بلاخره به جایی برسد که به آن انسان کامل گفته می شود. هر قسمت هفت مرحله دارد و در تمام کتاب فقط از دو مرحله قسمت اول صحبت می شود. انسان ها بعد از هر بار مرگ، مدتی در حالت " شناوری " باقی می مانند تا جسم بعدی انتخاب شود و زمان ورود مجدد آنها به دنیا، به دست خودشان است. هر کس تنها می تواند یک ضعف عمده خود را به زندگی مادی ببرد و سعی در درمان آن کند. اگر موفق نشود، بار این نقص در زندگی بعدی بسیار سنگین تر خواهد شد.

 انسان هایی که در هر مرحله همدیگر را می شناسند، در زندگی های متفاوت باز هم با هم برخورد می کنند. زن در هر زندگی، افرادی را شناسایی می کرد که در همین دوران دوباره آنها را می شناخت. خود پزشک را بیشتر در حالت فردی باهوش و یا معلم می دید که قبلا هم وظیفه آموزش او را بر عهده داشته است. یا یکی از دوستان صمیمی و دلسوز خود را چند بار در قالب پدری مهربان تجربه کرده بود.


با تشکر از دوست خوبم مهیار

بکارت

تقدیم به تمام کسایی که تو2 هفته گذشته این سوال رو ازم پرسیدند:


نظرت درباره ازدواج با دختری که پرده ی بکارت نداره چیه؟


خب، اجازه بدید بهتون بگم که من شخصا برای ازدواج مثل هرآدم دیگه ای ملاک های خاصی دارم به مانند صداقت، وفاداری و....

هیچ انسانی بر روی زمین وجود نداشته و نخواهد داشت که از هر لحاظ کامل باشه و چنین چیزی به خاطرمحدودیت زمانی که برای ما انسانها وجود داره غیرممکنه واین زمان برای ما به مثابه قفس فلزی دایره وار وچرخ مانندیه که داریم توش زندگی میکنیم و خواه ناخواه مارو به همون سمتی میبره که مقصد خودشه و برای ما محدودیت های بزرگی به وجود آورده.

با علم بر اینکه هیچ انسانی کامل نیست پس چرا ما آدمها دنبال کسی میگردیم که از همه نظر کامل باشه؟

با توجه به این که ما خودمون هم دارای عیب و نقص های زیادی هستیم!؟

شخصا طرز تفکرم اینطوره که برای مثال اگر آدمها رو براساس خصوصیت های نیک و پسندیدشون امتیاز بندی کنیم و بهشون نمره بدیم از10 نمره ، آدمهای اطرافمون همه دارای نمره خاصی میشند حتی خیلی ها هم در یک رده ممکنه قراربگیرن با فرض برابر نبودن اخلاقیاتشون...

ما از شخص مورد نظر خودمون انتظار داریم از10 نمره امتیازکامل داشته باشه ویا بیشترین عدد رو نصیب خودش کنه.

حالا تصور کنید اشخاص متفاوتی مورد نظر هست ، با امتیاز های 8/6/7/8/7/7/9

از ان هفت نفر آیا شما دقیقا اون  شماره ی بالا رو انتخاب میکنید؟؟

مسلما جوابتون نه هست.چون باید هر کس رو مورد ارزیابی قرار بدید و و ببینید مثلا اونی که امتیازش 6 شده خوبیاش چی بوده و نقصاش چی بوده و همینطور همه دیگر اعضای مورد نظر رو.

مثلا یکی اخلاق خوبی داره و خیلی زیباست ولی سواد نداره و یا فرهنگ خونوادش خیلی پایین تر از خونواده ی شماست

یکی خیلی متشخصه و خیلی با سواد اهل زندگی خونواده خوب و خلاصه خیلی چیزارو داره ولی صورت بسیار زشتی داره که باعث شده نمرش بشه 9 یا لکنت زبان خیلی شدیدی داره که قابل درمان نیست...

یکی هم  زیباست هم خوشتیپ سطح سوادش هم خوبه خونوادش هم با شما سازگاره ولی قبلا سکس داشته و بکارت نداره از طرفی میشه بهش اعتماد کرد و به صداقت و وفا داریش شکی نیست و با احتساب همه چیزه دیگه 8 نمره داره از امتیازبندیاتون...

و همینطور باقی افراد هم  بنا به اخلاقیات نیکشون امتیاز بندی میشن

حالا باز هم شما میاید میگید بلا فاصله فلانی بهتره چون خوبیاش بیشتره؟؟

آیا به این فکر نمیکنید که خوبیهای اون شخص با من سازگار هست یا نه؟؟

ایا اصلا من مورد انتخاب اون شخص هستم یا نه؟؟

ایا خوبیاش به بدی هاش میچربه؟ خوب هر چیزی ممکنه دیگه ممکنه یکی همه ی خوبیها رو داشته باشه ولی بیماری قلبی شدید داشته باشه یا هر چیز دیگه که با این که فقط یه ضعف میشه ولی ممکنه به خیلی از خوبیهای مورد نظر شما بچربه! غیر از اینه؟؟؟

پس همه با توجه به این مسائل و احساسی که به طرفمون داریم برای ازدواج کسی رو انتخاب میکنیم.

در مورد بکارت هم نظر من اینه...

چطور امکان داره که یک پرده نازک چند میلیمتری که با یک انگشت هم میتونه پاره بشه دلیل بر شرافت یک دختر باشه؟؟
بعد ما پسر ها که این پرده رو نداریم یعنی بیشرفیم؟؟ یا مقیاسی برای شرافتمون نیست؟؟

اگه این پرده بسیار نازک ملاک شماست چطور میتونید مطمئن بشید که دختری که انتخاب کردید با کس دیگه سکس از پشت رو انتخاب نکرده؟؟؟ یا صرفا فقط با سکس دهانی مشغول نبودند که از هیچ چیز هم اثری نمونده یا مالش ها و ماساژهای مختلف دیگه که رو بدن دختر اثری از خودش به جا نمیزاره رو با کس دیگه ایی تجربه نکرده؟؟؟

آیا چون نمیبینید پس دلیل بر شرافت مند بودنه؟؟ میخواید بگید از ظاهرش میشه فهمید؟؟؟
چند تا دختر میخواید بهتون نشون بدم با چادر که از خیلیهای دیگه بدترند؟ و فقط ظاهر سازی میکنن؟؟ چند تای دیگه میخواید بهتون نشون بدم که سرش رو بلند نمیکنه و تو چشم یه پسر نگاه نمیکنه ولی تو خونه خالی که میاد باید ببینی که چه آتیش پاره اییه؟؟

و جالب اینکه 2 روز بعد از شماره دادن میاد خونت...ها؟؟؟ اینا ملاکاتونه؟؟؟

اگه ایناست پس رسما سرت کلاه رفته جوون.

یه سوال مهم دارم ازتون.

کدوم رو میپسندید:

دختر یا پسری که قبل از آشنایی با شما با خیلی نفرات دیگه سکس داشته و دیگه با کسی جز شما نخواهد بود؟

یا دختر  یا پسری که شما اولین تجربش هستید ولی  بعد از آشنایی باهاتون و در دوران رابطه با شما حالا چه ازدواج چه بقیه با ظاهر سازی و گول زدن شما با بقیه رابطه داره؟؟

من خیلی از خانوما رو دیدم که با اولین دوست پسرشون ازدواج کردن کلی هم اقا پسره ادعای این داشته که زنش ال بوده و بل بوده بعد از ازدواج بیاید ببینید که خانوم داره چه غوغایی دور ازچشم شوهرش بپا میکنه

و بر عکس چرا فکر میکنید که دختری که قبلا سکس داشته نمیتونه به یک نفر / به کسی که عاشقشه ، وفادار بمونه؟؟؟

فکر میکنید دلیل 90 % خیانت هایی که زنها مرتکبش میشن چیه؟؟

عدم آگاهی و رفتار مناسب مرد چه توی رابطه ی جنسی چه در داخل اجتماع و شخصیت اجتماعیش چه ضعف مرد در قسمت مدیریتی و مالی خونه و....

و همینطور هم بر عکس البته با آمار پایین تر

یعنی خیلی از مرد ها هم به خاطر احساس کمبود محبت / عدم رضایت جنسی کافی توسط زن خودشون و.... به سمت باقی زنها میرند

دیشب یک دوست عزیز بهم میگفت که خیلی بچه هستم و این طرز تفکرو بچه گانست و..

ولی دوستای صمیمیه من شاهد بودن که چه دوران سختی رو توی رابطه هام تا به امروز گذروندم و چه اتفاقاتی رو در طول تمام این رابطها به چشم دیدم  و البته من آدمی هستم که تو زندگی باقی مردم  هم توجه میکنم  البته صرفا برای یاد گیری و استفاده از تجربیات اونها.

باور کنید زمانش رسیده که آروم آروم عرف های بی خود مربوط به گذشته رو کنار بزاریم و چشممون رو با آینده باز کنیم چون دنیا در حال تغییره...

خیلی ها رو دیدم که باد دخترهایی عروسی میکنن که قبل از خودشون خوب با یه تعدادی بودن ولی باز طرف دم از این میزنه که دختر باید دست نخورده باشه  ولی بعد از این اتفاق باجبار قبول میکنن که همینه که هست و زندگیشون براشون جهنم میشه.

آیا با افزایش آگاهی خودمون نمیتونیم بهتر زندگی کنیم؟؟

مگه دختر های عزیز مملکت ما مگه شیئ یک بار مصرف هستند که اگه یه بار سکس داشتن بگیم دیگه بدرد نمیخورند باید کنار گزاشته بشن؟؟؟

هر چیزی که برای ما پسر ها رواست باید برای اونها هم روا باشه نه اینکه پسر بعد از سکس ازش با موفقیت اسم میبرند ولی دختر رو ازش به عنوان کسی که فقط زیر خواب بوده؟ و سکس هرز رو برای پسر جوونی میدونن ولی برای دختر گناهی که باعث ترد شدنش از همه چیزو هر چیزی میشه؟؟؟

اینا درسته؟؟؟؟

 ما آدمیم با ظرفیت بی پایان بیاید خودمونو بهتر بشناسیم و نگذاریم نظرات دیگرون بر ما حکم رانی کنه مخصوصا بر زندگیه شخصی مون...

با تغییر تک تک ماها جامعه هم عوض میشه فقط کافیه به سهراب گوش کنیم که میگفت:


چشم ها رو باید شست...

جور دیگر باید دید  ...

 

به امید شاد بودن تک تک شما عزیزان

بازدید

عجب رسمی شده زندگی تو این دنیای وا نفسا...

التماست میکرد واسه «تابو» ی بزرگ زندگیت... حالا بهش چشم غرّه میری که به بازی گرفتت...

مجبوری این کارو بکنی... چون هنوز اون قدر احمقی که دوستش داری و تو سرسرای دلت براش زمین خاکی رو فرش چین کردی که شاید...

بعد از این همه مدت ، با این همه این آدم مختلف،  باز تو دام اون احساس ظالم افتادی و تو دلت بهش  میگی ...

آفرین...

که تونستی اینقدر  راحت اون سگ وحشی  رو دست آموز کنی و وسط بیابون ولش کنی...

و لعنت...

به خاطر لگد مالیه آخرین جوانه ی اعتماد به این نسل تباه شده از جنس آتش...

.

.

.

.

و این سر در گمی چیه زمانی  که
 تمناش میکنی، وقتی ازت دوره
و متففری ازش وقتی به سمتت میاد...
و تو بهتر از هر کس میدونی که نزد تو هیچ گناهی از یاد نمیره حتی اگه بخشیده بشه....

 

ازدواج



همین الان شنیدم یکی از دوستای دوران دبیرستانم ازدواج کرده... در واقع عقد کرده.

مهرداد پسر خوبیه از شنیدن این خبر براش خوشحال شدم هر چند از نظر من زیاد تعصبی و زود جوش هست که اینو همیشه به پای سید بودنش میزاشتم و چقدر اذیتش میکردم یاد دوران دبیرستان بخیر...

ازدواج مهرداد برام یه تلنگری بود که کمی تو فکر برم...البته باز نه به صورت جدی بلکه واسه مرور کارهایی که کردم و نتیجه هایی که گرفتم. همیشه برام آدمهایی که با یکی میمونن و دوران خوشی دارن جالب هستن و بهشون به دو چشم حسادت و حماقت نگاه میکنم البته حماقت برای افرادی که تو سن خیلی پایین و زیر 22 (بیکار)  دنبال ازدواج هستند و برای بقیه همون حس حسادت شیرین برام میمونه که :

چطور  میشه با یکی موند بدون اینکه رفتار های زشت تو یا اون باعث برهم خوردن رابطتون نشه ،

من طولانی ترین رابطه ها ایی که داشتم 1 سال بوده که بعد اون یک سال هم یک حرکت ناشیانه از طرف هر کدوم باعث بی اعتمادی ، شک یا احساس های بد دیگه شده که دوباره سازی رابطه خیلی سخت بوده.

مشکل هم اکثرا این هست که من بدی های یکی در حق خودم رو هرگز یادم نمیره و نمیتونم ببخشمش

البته اخیرا داستانی پیش اومد که این کور سو برام به وجود اومد که شاید بتونم در کنار شخص ایده آلی ، خودم رو ارتقا بدم ولی غافل از اینکه من از آدما بسته به نیازم کاراکتر میسازم و این اون چیزی نیست که اونا واقعا هستند. و در واقع همین قضیه دوباره منو به خونه ی اولم برگردوند که واقعا نمیشه با یکی به مدت زیاد بود چون شاید کسی رو که واقعا لایقش باشه پیدا نکردم.

البته من تا به امروز آدم خیلی احساسی بودم و راحت عشق می ورزیدم به معنای واقعیه کلمه

ولی خب جواب های گوناگون و عجیبی میشنیدم البته منظورم دیدن رفتارهای عجیب هست ...

تموم اون هایی که به عشق  و لاف خوب بودن میان جلوت وقتی یکیو میبینن که از خودشون تو این زمینه بزرگتره و قویتره و نمیتونن خودشونو از اون دریا نجات بدن به جای اینکه خودشونو تقدیم به اون احساس شیرین کنن، یک احساس ترس از اون همه زیبایی براشون به وجود میاد و این ذهنیت که اگه واقعی نباشه چی ، اگه خواب باشه چی، و برای ترس از خراب شدن رابطه و شکست خوردن و رنج کشیدن تو آینده تو زمان حال رابطه رو خراب مبکنن (چه حماقت بزرگی...)

من خودم هم یک بار تو این جایگاه بودم و این چنین رابطه ایی رو خراب کردم واسه همین خوب میدونم چه حسی داره ولی اینو یاد گرفتم که با گذر زمان میشه توان خوب بودن و  عشق ورزیدنت رو بیشتر کنی...

از یه چیز ازدواج تو این سن بدم میاد ،اونم پشیمونیه، البته تو سالهای دور، که با گذشت 10 - 15 سال و برای خیلی ها کمتر از اون،

اونایی هم که ازدواج میکنن، من خودم به عینه دیدم چه مرد چه زنش همواره یا رویای بودن با بقیه رو دارند یا در حال خیانت هستند و یا خودشونو صرفا برای فرار از اون موقعیت سرگرم بچه هاشون یا کار  کردن میکنن که اگه به پدر مادرتون نگاه کنید با دیگر اعضای فامیل میتونید اینارو خوب ببینید.

بعد پیش خودم میبینم / خودم رو که تو سکس های بی معنی خودم دارم غوطه میخورم و نمی تونم کسیو پیدا کنم که صرفا احساسم رو، قلبم رو به همراه اون میل به شهوت زیادم رو  توی سکس براش به تصویر بکشم/ و تمام این سکس ها صرفا برای رفع نیاز روزانمه و صرفا خالی از حضور قلب و سرشار از تصنعی بودن احساس...

البته هنوز به این اعتقاد دارم که ازدواج برای امثال من خیلی زوده و تا زمانی که به اون درجه از شعور نرسیدم و کسیو پیدا نکردم که بهش وفادار بمونم و ارزش این وفاداریو داشته باشه، ازدواج نکنم چون  حالم از آدمای خیانت کار بهم میخوره چه زن و چه مرد، و دوست ندارم یکی از اونا باشم که بعد از ازدواج نمیتونن نیاز های داخل خونه رو برآورده کنن و برای فرار ازش به کس دیگه ایی پناه میبرند...

که متاسفانه الانه تو اجتماع به مثال کرم هایی هستند روی یک لاشه گوزن مرده...

البته این از دید اقا پسرها مشهود تره و خانوما شاید با من مخالفت کنن چون کمتر تو اجتماع بازاری و جزئیاتش هستند...